افسون سکوت

افسون سکوت

به وبلاگ من خوش اومدین عضویت ونظربرای بهترشدن وبلاگم یادتون نره

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 80
بازدید ماه : 444
بازدید کل : 11231
تعداد مطالب : 262
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




<-PollName->

<-PollItems->

چت روم
دریافت کد ترجمه گر وبلاگ

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

فال عشق

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

كد تقويم

كد عكس تصادفی

كد عكس تصادفی

كد تصوير تصادفی

bahar22

title="Yahoo Status by pichak.net" href="ymsgr:sendim?آی دی ياهو شما">

داستان يك عشق

نمي دونستم چه جوري بهش بگم.
چه جوري نشون بدم
كه دوستش دارم.
روز ها گذشت.
من هم هر كاري كه مي تونستم مي كردم
كه بهش نشون بدم كه دوستش دارم.
يه روز قلبمو تقديمش كردم? قلبمو پس داد!
دختر عجيبي بود. اصلا توو خط عشق و عاشقي نبود.
همين جور عاشقش موندم...
يه روز اومد گفت:
" اين دوستمه اسمش سعيد هست."
يهو يه چيزي قلبمو فشار داد.
بغضمو خوردم و لبخند زدم گفتم:
"خوشبختم."
ديگه چيزي از دلم نمونده بود.
اون لبخند از ته دل نبود.
فقط ماهيچه هاي صورتم بودن كه به صورت يك لبخند شكل گرفته بودند.
كه باز هم ناراحت نشه!
يه روز درحالي كه گريه مي كرد به خونم اومد و گفت:
"با هم جرو بحثمون شده. مي تونم پيشت بمونم؟"
با اين حال كه مي دونستم اين قلبمه كه باز هم بايد درد بكشه و جيك نزنه?
لبخند زدم و گفتم:
"بله كه مي توني."
بغلش كردم و سرش رو گذاشتم رو شونم كه گريه كنه تا آروم بشه...
چندين ماه گذشت...
يه روز بهم زنگ زد و گفت:
"پنجشنبه هفته ي ديگه عروسيم هست. كارت دعوتو كي بيارم خونتون بهت بدم؟"
ديگه نمي فهميدم چي ميگه.
منگ شده بودم.
يهو ديدم داره ميگه:
"... كوشي؟ الوووووو...."
گفتم: "اينجام. اينجام. يه لحظه رفتم تو فكر."
گفت: "تو هميشه وقتي با من حرف مي زني ميري تو فكر!"
گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بيا دعوت نامه رو بده."
....
اون شب اصلا خوابم نمي برد. خُل شده بودم.
ياد اون روزهاي اول كه تازه باهاش آشنا شده بودم افتاده بودم.
خلاصه با هزار تا وول خوردن و كلنجار رفتن تونستم يه سه ساعت بخوابم.
فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومد.
خودش بود. بازم سر ساعت!
در رو باز كردم.
به چشماش زل زدم.
هنوزم عاشقش بودم. ولي ...
گفت:
"يوهو. كجايي؟ بيا اينم دعوت نامه. پنجشنبه مي بينمت."
تا پنجشنبه بياد?‌ نمي دونم چه جوري زندگي كردم.
همه چيز واسم مثل جهنم بود.
نمي تونستم تحمل كنم.
به سيگار و مشروب هم عادت نداشتم.
دوست داشتم برم بالاي يه كوهي و تا دلم مي خواد داد بزنم.
....
پنجشنبه كت شلوارم رو پوشيدم.
به سالن كه رسيدم? اونو توو لباس عروس ديدم.
چقدر زيبا شده بود.
اومد جلو و بهم گفت:
"خوش اومدي امين. برو يه جا بشين. اميدوارم بهت امشب خوش بگذره."
دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزديك گوشش و گفتم:
"نه. اومدم اين كادوي ناقابل رو بدم و برم. تو هميشه توو قلب من هستي. منو يادت نره!"
گونش رو بوسيدم و گفتم:
"خداحافظ!"
حالا اين من بودم و تنهايي هام كه بايد تا ابد باهاش مي ساختم

 
  تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: نجمه تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدیدامیدوارم ساعاتی روکه دراینجامیگذرانیدبراتون مفیدباشه ونهایت استفاده روببرید خداي مهر و عشق !... شکيبايي را خوب به من آموختي ! و اکنون اين منم که فرياد ميزنم ! هر چه از تو ميرسد نيکوست ! و تويي که در هر حال ناب ترين ها و بهترين ها را به من هديه ميدهي . دستم را بگير و مگذار خطا کنم مهربانا. خداي من ! تو را سپاس براي هر آنچه که به من عطا کردي.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to dearkissme.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com